جاودانه ها

به بهانه تغییر فصل زندگی ام می نویسم

جاودانه ها

به بهانه تغییر فصل زندگی ام می نویسم

چه روز مزخرفی

گاهی اوقات همه چیز باهم درهم میریزه ، یکباره میفهمی مردی ک قرار بوده باهاش ازدواج کنی ،یه ادم بی فرهنگ و بد دهن و موذی از اب در میاد که مدت طولانی واست ادا در میاره نادیدت میگیره و وقتی جواب نه بهش میدی میبنددت به فحش و تهدید که چرا گفتی نه؟!!! و بعد هم دوباره اصرار و عذر خواهی و التماس!! اما تو دیگه بهت توهین شده، غرورت شکسته،له شدی و حاضر نیستی به هیچ وجه برگردی... 

این خودش غم بزرگی بود که یکباره پریود هم میشی ، و در کنار رژیمی که از لحاظ روانی ارومت میکنه ضعف و‌بیچارگی و حس بد پریودی داری... 

در کنار همه اینا درسی ک خوب خوندیو میافتی! چرا؟ چون استادش درسته باسواده اما توانایی درست درس دادن که نداشت و سوالایی در اورد از هیچ جای جزوه اش، خلاصه که دلگیر داغون و افسرده ام ، و پریودی توان هر کاری ازم گرفته ، 

و غم جهیزیه ای ک توی پارکینگ چیده شده و تو دلت میخواد هر چه زودتر از نگاه نگران پدر و مادرت دربیای و بری خونه خودت ،مثل همه دوستات مثل همه دخترها ،مثل هر جوانی ک حقش ازدواجه 

  • بهار بهاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی