جاودانه ها

به بهانه تغییر فصل زندگی ام می نویسم

جاودانه ها

به بهانه تغییر فصل زندگی ام می نویسم

اقای عا بعد از دو ماه

این مدت این چند ماه اخیر تند تند پشت سر هم انقدر اتفاقات زیادی واسم افتاد که هنوز شوکه ام ، اقای عا که انگشتر اورده بودن وقتی جواب منفی دادم حتی پیام خداحافظی من رو جواب نداده بود و پیش خودش فکر کرده بود من دلبسته شدم و پشیمون میشم برمیگردم ،در حالیکه نمیدونست اگر اسمون هم ب زمین بیاد من نمیتونم عاشق یکی مثل اون بشم ، عاشق پسر بی عرضه و خرحمالی که حرف حرف پدرش باشه و تمام حرف ها و پیام ها ی من رو پدرش و خواهرش بخونن ،بدون اجازه اونا نتونه اب بخوره ... 1یه شب بیرون که بودم پدرمادرمم شهرستان بودن پیامش دادم کجایی میای منو برسونی خونمون ؟اصلا جواب نداد و بعد نیم ساعت که دوباره پیامش دادم فکر کنم پیلممو ندیدی اوکی یجور دیگه میرم ،بعد یکساعت جواب داد من با داداشم با یک ماشینیم و نمیتونم بیام دنبالت!!!  

2 یا یک شب دیگ من تنها بودم بهم پیام داد چه خبر کجایی گفتم هیچی تنهام با مامانم بیرونم ،داریم میریم خونه حدود ساعتای شیش هفت غروب بود گفت اتفاقا منم با خواهر برادرم داریم میریم دور بزنیم بستنی بخوریم منم ساده گفتم خب بیاین چهارتایی بریم که دوباره ج نداد و بعد نیم ساعت گفت ، خواهر برادرم خیلی راحت نیستن این مدلی!!!!! 

یادم میاد چقدر اعصابم بهم میریزع 

یا پدر پدرسگش که تموم جریان های ما رو میدونست ک من ب پسرش گفته بودم ک ای کاش ماشینت تمیز کنی یا حداقل تو این سرما بخاریشو درست کنی میایدنبال من ، روز اخر ب من گفت اگر ماشین عا همیشه کثیف بود شما میبردیش کارواش و عا رو سوپرایز میکردی یا بخاری ماشین چه اهمیتی داره مهم اینه با عشق کنار هم بشینین و میگفتی عا جان من تورو فقط برای خودت میخوام !!!!!!! 

این همه ادعای پولداری ...خیلی تازه به دوران رسیده بودن خیلی خیلی ،نبودن از اون پولدارای اصیل و با زندگی گداوار پولدار شده بودن 

تنها خوشحالیم   دو مورد هست یکی ک روز اخری ک پدرش زنگ زد قشنگ جوابشو دادم و همه چیو به روش اوردم که فایل صوتی ضبط صداهامونو هم دارم و از بیشعور بودنشون گدا بودنشون خساست همه چیو‌گفتم  

دومی اینکه بعد دو ماه دوباره زنگ زدن که ما بلد نبودیم و اشتباه کردیم و اجازه بدین یکبار دیگه بیایم ، اما من حالا میدونم که از پدرمادرش ک بگذریم از عتیقه بودن رفتاراشون که بگذریم خودپسرش مردی نبود که بشه روش حساب کرد ،یه بچه پنج ساله بود ک پیرشده بود ، و فقط خرحمال خونشون بود که اون کار کنه خواهرش سانتافه سوار شه اون‌کار کنه خواهرش ایفون چهارده بخره و سهم خودش یه ماشین داغون گوشی داغون و اخلاق داغونتر که من رو برای اولین بار و اخرین بار ببره رستوران و بگه غذای ارزون انتخاب کن !!! یکبار حاضر نشه من رو تا دانشگاه برسونه و توی خونشون حرفش هیچ هیچ ارزشی نداشته باشه،یعنی اگر دوتایی یه تصمیمی میگرفتین فرداش باباش همه چیز عوض میکرد مدت اشنایی ما به یک ماه هم نرسید اما همین یک ماه خیلی خوب ذات خودشو اخلاق هاشم نشون داد به معنای واقعی کلمه کصخل بود که حای یبارم بهش گفتم .

چقدر با یاداوری خاطرات دارم حرص میخورم شاید این پست کم کم کامل کنم که سال های بعد پشیمون نشم ازینکه صاحب یکی از بزرگترین  مجتمع تجاری شهر رد کردم 

خداروشکر خداروشکر که ردشون کردم و هرگز حاضر نیستم فرصت دوباره بدم ،

  • بهار بهاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی