جاودانه ها

به بهانه تغییر فصل زندگی ام می نویسم

جاودانه ها

به بهانه تغییر فصل زندگی ام می نویسم

مسیح_عشق_

کاش زمان همینجا به پایان میرسید ، همین جا که غم گلویم را فشرده قلبم را مچاله کرده ،همینجا که با خود می گویم به اندازه کافی زندگی کرده ام ،بس است ... همینجا که مسیح را از من گرفته اند مسیح که میتوانست چشمانی شبیه چشم های پدرش داشته باشد ...عشق زیباترین انگیزه برای زندگی ام بود وقتی عشقم را ندارم دیگر زندگی چه فایده دارد ... اغوشش را چشم هایش را ان اخلاق بد غرغرویش را، ان غیرتش را ان مهربانی و توجه اش را... و من حاضر نیستم او را با هیچ کس و هیچ کس در این جهان عوض کنم برای من او بهترین است... اما او به راحتی از من میگذرد و میگوید برو... و این عامل تمام غمم هست وگرنه برای منکه زندگی فقط اوست و جز عشق را هیچ چیز دیگر زندگی نمیدانم...اینجا که شادمهر میگه دنیا رو وقتی که بدون تو تنها شم نمیخوام ....تموم زندگیمو فقط با یه اشاره بهت میبخشم این کارا برام کاری نداره ....تو لب تر کن ببین من چقدر دیوونه میشم دیوونه هیچ ترسی از گرفتاری نداره...هر جور باشی. دوستت دارم مجبورم از دستت ندم چون زندگیمی با من بسازو دنیامو نسوزون هرجور میتونی بمون یار قدیمی ... 

  • بهار بهاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی