گیر افتادم
- شنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ۱۰:۲۱ ب.ظ
- ۰ نظر
امروز صبح اومدم شهر دانشگاهم و دلم درد میکرد و ناخوش بودم ،عصر هم دیدم چندتا چیز نیوردم پریودم بودم و پد تموم کرده بودم گفتم هوا هم خوبه برم هم یه دوری بزنم هم خرید کنم پیچیدم توی خیابون جمهوری که گوشیم رنگ خورد زدم کنار که جواب تلفن بدم یه ده دقیقه ای طول کشید ،بعد ده دقیقه خواستم ماشین روشن کنم دیدم روشن نمیشه وای دنیا رو سرم خراب شد چون با اصرار ماشین اورده بودم بابامم یکم غر غرو هست وزنگش زدم ک بهش گفتم،گفت بگو هلش بدن روشن میشه ، دیدم چاره ای نیست زنگ زدم به دوستم که بیاد روشنش کنه ،میدونستم الان دعوام میکنه چون اخرین بار بهم گفته بود ماشین نیار ساعت هم هفت بود منو میبنده به فحش که تو ساعت هفت شب کجا میخواستی بری ! همینطور هم شد ،دعوام میکرد و اشکام میریخت پایین ، طبق معمول حرفاش مثل همیشه که ساعت هفته،این وقت بیرون رفتن نیست دنبال دوستپسر بازی داری میری غر میزد منم اشکام میریخت از ترسش از بدبختی خودم درسته قدر تموم دنیا دوستش دارم ولی این اخلاقاش با اینکه خوبن چون همیشه غیرتش و حس تکیه گاه بودنش رو حس میکنم و توجهش واقعیه و از روی ادا نیست اما گاهی نفسمو میگیره،اخر آدرس بهش دادم و گفت بشین تو ماشین در قفل کن تا بیام ،منتظر نشستم بیاد فقط پیامش دادم میای منم اذیت نکنی نوشت خیله خب... یه شال قرمز هم سرم بود ،یه شال مشکی داشتم رفتم از صندوق برداشتم و عوضش کردم که حداقل سر شال قرمز اذیتم نکنه ... اومد با دوستش بود ماشینم باتری خالی کرده بود یکم که هلش دادن روشنش کردن و بعد سه تایی رفتیم داروخانه وکارتش داد برو خرید کن هرچی میخوای،پد و قرص خرید کردم و رسوندم دیگه پشت سرم تا دم خونه ام اومد و بعد رفت، اینکه زنگش زده بودم احساس مردونگی کرده بود و البته این خصوصیت رو کامل داره ، اما حس میکردم که دیده من جز خودش به هیچ کس زنگ نزده بودم حالش خوب شده بود مطمئن تر شده بود که پای دوست پسری وسط نیست.
دفعه قبلی هم تو بلوار منو دیده بود با همین دوستش بود که داشتم دم ماشین دوستم که تیوتا کمری بود حرف میزدم و از دور منو دبده بود و فکر میکرد ماشین یه پسره و دارم با پسر ل*اس میزنم... اونشب زنگ زد و جلو دوستش ریده بود به من که تو این وقت شب پیاده تو محل دور دور چیکار میکنی رفتی شماره بگیری موهاتو ریختی بیرون
- ۰۱/۱۲/۲۰