جاودانه ها

به بهانه تغییر فصل زندگی ام می نویسم

جاودانه ها

به بهانه تغییر فصل زندگی ام می نویسم

بخت باز کن

مامانم رفته بود خونه داییم و با زنداییم و دختر داییم نشسته بودن به حرف زدن و بحث رسیده بود که چرا من شوهر نمیکنم و شاید بختمو بستن ، دختر داییم هم میگه عمه به سلین بگو ، بشینه تو حموم و بشاشه و دور خودش بچرخه تا شاشش دورشو کامل بگیره ، طلسمش شکسته میشه و شوهر میکنه و هر کی ام چشمش رو سلین بوده جادوش باطل میشه:/ 

مامانم میگفت خیلی سعی کردم نخندم :)))) 

دختر داییمو و زنداییمو خیلی دوست دارم همیشه باهاشون خوش میگذره 

  • بهار بهاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی